همگان شنیده ایم که گفته اند از قدیم تاکنون در باب چشم انتظاری و داغ فراق عزیزان ، که یوسف گمگشته باز آید غم مخور
...حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد ، عاقبت با اشک غم کوه امیدم کاه شد ،
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی ، یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
گفته بودی آن عزیز دردانه ی خانه ام ، آن فرزند ارشدم ، آن عزیز رفته سفر آنی که در جبر گذر ایام مبتلای هجرت گشته ، آنی که گمگشته در روزگارم ، باز آید غم مخور ... ولی ، گمگشته ی مبتلای هجرتی زودهنگام ، همچون جرعه ی نوری پاک و معصومانه جاری سوی برکه ی ماه تاب ، سوی هلال ماه شد .
زهرای من ، دختر مرحوم من ، تو نیستی ولی یادت در دلم جاری ست ، مهر نگاهت در خاطرم باقی ست . آن زنگ صدای پر مهر تو در گوشهایم میپیچد، سراسیمه به دنبالت میشوم و افسوس که از عمق خواب به بیداری پل میزنم . و جای خالی ات را در کنارم میبینم ، دختر زیبای من ، پاره ی تنم ، آرام روح و روان مادر بودی دیر زمانی، همدم و همدل مادر بودی چند صباحی ،
بلبل نغمه خوان من پروازت به کدامین دیار بود،
که فریاد بغضم را شکست و سکوت بی تو بودن را در گسسته ترین خط پرواز بر بال نهاد،
وفراغت، زخمی بر قلب جریحه دارم فرو نشاند که هیچ مرهمی ، هیچ نوش دارویی بر آن علاج نکرد .
یک سال دیگر بی تو گذشت ، این روزها من نیز بیکار نمانده ام ، مسیری از جنس خیال تا به تو یافته ام ، تا بی تو بودن را برای با تو بودن تاب بیاورم . هنوز هم به باورم همینجایی ، جایی در همین حوالی، هر از چند گاه بیخبر ، بی مقدمه و ناگهان ، بی اختیار و ناخودآگاه تو را میبینم، گویی هیچ علتی قادر به ایجاد فاصله بین مان نیست ، حتی حادثه ای همچون مرگ .
زهرای دل نازک و معصوم من ، تو در مرور ناخودآگاه خاطرات می آیی، جلوی چشمانم. در باورم ، در عمق خاطراتی مات و مبهوت میمانم ، خیره به نقطه ای نامعلوم از سنگ سفید گرانيت مزارت . شعله شمع جای یک دنیا در فراغت اشک میریزد، آسمان در لحظه ای از غم دوری ات میبارد، بغض لجبازی گلوی آسمان شهر را میفشارد، نسیمی رهگذر می وزد ، شعله شمع در عبورش میرقصد. و من نگاهم به غیرت بالای شمعدانی ها می افتد ، گلدانی سفالی و ترک خورده، ریشه اش از خاک بیرون مانده، اما همچنان سبز مانده تا عطر شمعدانی محبوبت را رایگان خیرات کند از لطف وزیدن های نسیم های گاه و بیگاه .
یک سال دیگر هم گذشت ، سالگرد هجرتی غمگسار فرا رسید. یک سال دیگر در غیبتت آغاز شد ، اما از هجم غم های مادرت کم نشد . سالهایی که هر لحظه اش را در مرور خاطراتت سپری کردم . فاصله ها بی معنا میشوند وقتی که دلها یکی باشد. ، ولی افسوس ، لعنت بر درد و رنج چشم انتظاری ، گویی به وقت چشم انتظاری ، زمان کش امده و هر لحظه اش در قامت سالها امتداد میگیرد ، این احساس دو گانه سبب سر در گمی میشود به گمانم ، یا در خیال ، خواب و یا رویا تو را جستجو کرده ام ، گاه یافته ام و غرق دنیای خیال ، از غم دوری ات کاسته ام ، و هربار به ناگهان از عالم رویا به دنیای حقیقی و حال استمراری تبعید شده و با طعم تلخ حقیقت و بار سنگین اندوه مواجه شده ام ، بعد هجرت زود هنگامت من دیگر آن من قبلی نیستم . این منه در من ، این روح درون تن ، گویی نهفته در غم . گویی از درد میپیچد به دور خویشتن خویش، گویی غیبتت در لحظه لحظه زندگی ام همچون نمکی بر زخم روحم شده،
زخم عمیقی که از درون همچون خوره ای روح و روان آدمی را جویده و زندگی را بعد تو با غم جانسوزی عجین میکند، بهترین همدم زندگی ام ، دختر باوقار و مهربان خانواده ، ان عزیز دردانه ، ان گوهر جاودانه ، را از دست دادم. دخترم عزیز دردانه قلبم را خیلی ناگهانی از دست دادم تا از نعمت وجودی آن برای همیشه در این زندگاتی زمینی محروم شوم. دخترم تاج سرم نمی دانم که الان در چه حالی هستی و کجا و چکار می کنی؟ ولی این را خوب می دانم که دختری که دعای عاقبت به خیری پدر و مادرش بالای سرش باشند؛ همیشه در بهترین درجات قرار دارد. برایت سبد سبد دعاهای عاقبت به خیری کنار گذاشته ام و همه را نثار روح پاک و مقدست می کنم. روحت شاد و یادت گرامی باد.
زهرای من ، باور و ایمان راسخ دارم که اکنون آگاهی ، اکنون فارغ از محدودیت های زمینی ، آزاد و رها از بند و زنجیر های اسارت در زمان و مکان ، جایی همین حوالی. حاضر و ناظری ما را
اکنون در چندمین سالگرد هجرتت ، ما گرد هم آمده ایم تا با دعاهای خیر و درخواست های مهربانانه خویش به درگاه باری تعالی برای سالگرد وفاتت دست ها را همگی به سوی آسمان ها بالا ببریم ، و برای این نوگل هستی طلب مغفرت و خیر کنیم .
بعد هجرتت ، غم و اندوهی جانسوز با تار و پود روح و روانم گره ای کور خورد ، آرامشم نخکش شد ، و خاطرم آزرده گشت ، با آنکه سراپای وجودم غرق در غم فقدان عزیزم زهرا بوده ، اما از تلاش ها و کوشش های دایره اطرافیانم آگاهم. میدانم که از هجم اندوهم غمگینند ، میدانم که میخواهند در پس این داغ جانسوز و غم بی انتهای فوت فرزند ، کمکی کرده باشند ،
این میان ، شاید هم بخشی از دردها و جراحت های قلب من را التیام بخشند مرهمی برای دردهای روح بیقرارم شوند . از همگان قدردانم. فقط میتوانم بگویم که امیدوارم هیچ قلب مهربانی در دنیا ، داغ عزیزانش را نبیند . آمین .
و در آخر نیز میگویم که :
دختر گلم رفتی و با رفتنت تا ابد پیراهن مشکی را بر تن من کردی. هر سال وقتی سالگرد وفاتت فرا می رسد؛ رنگ سال من از همان روز تا روزها و ماه های پیش رو مشکی خواهد بود. داغی که بر دل من نشسته است؛ تا مدت ها در این دل نهفته است. مطمئن است تا ابد یاد و خاطرت در این قلب تیکه و پاره من جاودانه است. روحت شاد و یادت گرامی باد زهرای من .